نورالسّلام

موسسه قرآنی زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی
مشخصات بلاگ
نورالسّلام

برگزار کننده ی کلاس های قرآن در سطوح مختلف
رشت، خیابان مطهری، خواهر امام، نرسیده به حرم مطهر، روبروی پوشاک حبیب‌زاده، بن‌بست شهید بهشتی، پلاک 63، تلفن: 3221204-0131

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است


آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است(گزارش روز)



قاسمی یک دانشجو: باید از گذشته تیره مان با تضرع اظهار ندامت کرده و سپس برای روزهای پیش رو تصمیم های با اراده ای بگیریم.در شب قدردفترحساب ها بسته نمی شود،بلکه گشوده شده و حتی سر فصل های جدیدی رقم می خورد.یک کارشناس مسائل مذهبی: بهترین خواسته ها از خدا طلب اراده برای ترک گناهان و اخلاقیات نکوهیده است که این خود پیش فرض اصلی ظهور امام  زمان (عج)است و بهترین خواسته ها از امام حی و حاضرمان این است که ما را با نگاه پر مهر خود بالا ببرد آن قدر بالا که دیگر نخواهیم غلام روسیاه ایشان باشیم.
این روزها روزهای حسابرسی وچرتکه انداختن است. روزهایی که باید در حجره خلوت نشست و حساب و کتابی سالیانه داشت.باید قرض ها را با این و آن صاف کرد و اگر دستمان به کار خیر باز است حتی برای انجام کارهای نیک پیشقدم بود و از صندوق معنویت و اندوخته های عاطفی خرج کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۳ ، ۱۹:۵۰
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۷ ب.ظ

رمضان آمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۷
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ

تناقص فرهنگی

تناقص فرهنگی

عَـــجَـــب


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۸
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ

بهشت روی زمین

بسم الرحمن الرحیم

 شب توى کوچه دنبالم بودن داشتم می‌دویدم که یک دفعه در خانه‌ای باز شد یک نفر گفت:(پسر بیا تو الآن می‌رسند،بیا). رفتم تو پسر خالم محسن را دیدم و رفتم جلو.

- پسر تو اینجا چه کار می‌کنی ؟همه جا را دنبالت گشتیم.

- سلام پسرخاله فراری باز هم داشتى می‌دویدی ، شانس آوردى که آقاى قنبری در را باز نمی‌کرد تو کجا می‌رفتی؟

-خیلى دارى تند می‌ری‌ها، این حرف‌ها را ول‌کن ببینم  تو کجا بودى این‌همه مدت؟

- قرار نیست کسى بدونه.

- چرا؟

- چون دیوار موش دارد و موش هم گوش ، در فرصت مناسب بهت میگم. فقط این را بدون که داریم اعلامیه‌های سخنان امام را چاپ می‌کنیم ،تو حالا چرا می‌دویدی؟

رفتم در خانه سید جواد که بریم مسجد نماز جماعت ولى ساواکی‌ها دم خانه بودند و کشیک می‌دادند متوجه من شدند و مثل همیشه دنبالم کردند و من هم مثل همیشه دویدم تا رسیدم   اینجا صاحب خانه در را باز کرد را  الان در خدمت شما هستم.

-خدمت از ماست پسر خاله جون ،راستى حال اهل منز چه طوراند؟

- اگر منظورت سمیه است منتظر جنابالى است تا برگردى، بابام وبابات حالشون خوبه ،مامانم برایت سبزی پلو درست کرده که دوست دارى.انگار مى دونست تو بر مى گردىاما مامانت خانه نیست بعد این همه سال رفته مشهد  زیارت امام رضا(ع) ، سید فرستادش. حالا پاشو بریم منتظرتند ، پاشو یا على.

محسن آقاى قنبرى را صدا کرد-‌ آقاى قنبرى با اجازه ، من میرم به اهل خانه سر بزنم دیر وقت برمى گردم0

-برو به سلامت منتظرت مى مانم.

- خدا حافظ .

-ساعت چهار است میریم دنبال سید بعد میریم مسجد براى نماز قضا تا ساعت ده و نیم باسید میریم خانه همه انجا جمع اند.

-بریم سید دیرش میشه ها .

-بزن بریم.

-رسیدیم در را بزن .

-سید حسن تو اینجا چه کار مى کنى؟ سعید گفت تو میرى خونه ما.

- سید میخواست بره نماز منتظر موندم سعید بیاد،حالش خوبه،چش شد؟

-سعید پاشو،پاشو،چی کار کردى مؤمن بى هوش شده.

-بلندش کن ببریمش تو .

-براى چى این کار را کردى؟

-دو سه بار سواکى ها را دم در دیدم ، نمیدونم چرا بعد تصمیم گرفتم این کارو بکنم. فکر کردم ساواکى ها هستند.

- چرا چشم هام باز نمیشه.

-به خاطره ضربه است، واقعا شرمنده ام، بلندش کن تا ساواکى هانیامدند.

-یاعلى ماشاالله سنگینى ها .

سید جواد آمد بیرون-چى شده؟

-سلام حاجى من آمدم.

- خوش آمدى، بیارینش تو

یهو چشمم خیس شد،  چشمم را باز کردم سید بالاى سرم قرآن مى خواند ، سید حسن از پنجره دید میزدو محسن  دراز کشیده بود ، ساعت نگاه کردم ساعت شش  ونیم بود.تاپا شودم سرم گیج رفت وافتادم.

-چه خبرته استراحت کن حالا وقت هست .

دراز کشیدم حدود ساعت هشت بود که رفتیم مسجد و نماز را به جماعت خواندیم، رفتیم خونه.

-سلام مادر چرا دیر کردى؟چیزى شده؟

-سلام بر مادر همیشه نگران، چیزى نشده، راستى سمیه کجاست؟

این داستان ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۹:۲۱